سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل نوشته های من

اولین باری که به اعتکاف رفتم دانشجو بودم یادمه از کانون فرهنگی امام زمان از من و دوستانم به عنوان سرگروه در مراسم معنوی اعتکاف دعوت شده بود ان هم در یکی از مساجد قدیمی و باستانی شهر .قبل از شروع اعتکاف یکی دوتا جلسه اموزش  رفتیم و وظایف یک سرگروه را به ما نشان دادند وگفتند: که  شب قبل از مراسم در این مقر اسکان نمایید  .ما هم ناشی اولین بارمون بود که به اعتکاف می رفتیم صاف رفتیم وسط حیاط  یه مکانی را پیدا کردیم و نشستیم ولی به هر حال از تابش مستقیم افتاب هم بی نصیب نشدیم البته نا گفته نماند که که پوش زده شده بود .خلاصه از وظایف ما این بود که  هر کداممان عهده دار اذوقه و غذای 20 نفر باشیم  و حدود نیم ساعت الی یک ساعت زودتر باید می رفتیم توی صف تا غذای این دوستان را تحویل بگیریم  .حالا جالب اینکه این 20 نفر هر کدامشون یه ره سنی داشتند و سلیقه ها متفاوت و غرهایشان نصیب این جانب می شد و دم به دقیقه نصارمان می کردند که شما سر گروهید و وظیفه اتان هست . این مورد شامل حال من تنها نمی شد ، دوستانم نیز این مشکلات را داشتند .جالب تر اینجا بود که ما چند نفر تا دور هم جمع می شدیم و شروع به شوخی یا حرف زدن باهم می کردیم همه چشم غره می رفتند ،که شما سر گروهید و نباید حرف بزنید .خلاصه کاش کار به اینجا تمام میشد .شب هنگام که همه خوابیدند یک دفعه دیدیم صدای جیغ و داد از جلوی ما بلند شد و کم کم همه مسجد را فرا گرفت .حالا نگو جناب گربه هم می خواسته از فیض مراسم اعتکاف بی نصیب نمانده و در این مراسم شرکت نمودندو باز هم  جالب تر اینکه دوباره به ما می گفتند :سر گروهها پا شوید اقدامی کنید. اما افسوس از این که سر گروهها نیز خودشان بیشتر می ترسیدند .توی این سه روز خاطرات خوش هم زیاد داشتیم ان هم اینکه تا یکی از ما چند نفر بیشتر مستحبات را به جا میاورد درجه اش بالا می رفت و همه به ، به به ،چه چه برایش می افتادیم البته گاهی اوقات درجه خلوص همه دوستان بالا می رفت وهگمی مشغول به دعا ونیایش می شدیم ، این صحنه دیگه اخرش بود . مراسم اعتکاف که تمام شد وقتی که خارج شدیم دیدیم که همه خانواده ها با دسته گل به استقبال امده بودند ولی ما چند نفر هیچ کسی به استقبالمان نیامده بود :( ، البته کمی هم متعجب شدیم از استقبال این خانواده ها چون بعضا حلقه گل خریده بودند و به دور گردن معتکفینشان می انداختند .خلاصه در پایان مراسم  با خودمان عهد بستیم که برای دوره بعدی اعتکاف ، دیگر به هیچ  عنوان سر گروه نشویم و  همین کار را هم کردیم . ناگفته نماند چند روز بعدش در اعتراض به سرگروه بودنم شب هنگام خواب دیدم که با جمع دوستان همگی داشتیم سوار هواپیما می شدیم ومی گفتند اینهایی که به اعتکاف امده اند فقط می رونند . این هم از خاطره اعتکاف ما :))

در انجام رسم هفتگیمان و دعا کردن در حق دوستان یکی از دوستان دوباره به مشکل برخورد کرده و تقاضا کرده که دوستان در حقشان دعا نمایند تا حاجت این دوست گرامیمان براورده شود .پس با توسل به امام زمانمان(عج) وامام علی (ع) در حق جناب اقای فتحی دعا می نماییم و از خداوند می خواهیم تا  این برادر گرامی حاجت روا شود.

 


نوشته شده در یکشنبه 90/3/29ساعت 10:54 صبح توسط مهتاب عالمتاب نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin