وبلاگ :
دل نوشته هاي من
يادداشت :
ازش پرسيدم حالا كه ديگه داري خدمتت را ميري پس تكليف من را روشن
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
امين
سلام
عجب داستان جذابي ! باتشکر از شما ، ولي ببخشيد من اصلاً با اينجور ازدواج ها مواق نيستم و بهش فکر هم نميکنم ...
ولي صداقت شما قابله تحسين است چون هرکسي حاضر نميشه سرگذشت زندگي و عاشقي اش رو براي ديگران صادقانه تعريف کنه ...
به نظرم با همين آقا ازدواج کرديد ...
اللهم عجل لوليک الفرج
پاسخ
سلام خوب ببين هيچ وقت زوذ قضاوت نكن چون من هر وقت زود قضاوت كردم چوبش را خوردم