• وبلاگ : دل نوشته هاي من
  • يادداشت : الهى! كوثرم كو؟ دلبرم كو؟
  • نظرات : 4 خصوصي ، 9 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام
    حاجتم برآورده شد با يک خبر جوش جوش آپم[تعجب][گل]
    پاسخ

    سلام مبارك باشه

    سلام

    التماس دعا

    پاسخ

    سلام ملتمسيم به دعا
    سلام خاله جون
    خوبي؟
    يه مهموني کوچيک تو وبلاگمون برگزار کرديم به مناسبت روز عشق خودم و رها
    خوشحال مي شم تشريف بيارين
    در پناه حق
    پاسخ

    سلام قربونت برم خانمي .مبارك باشه خانمي حتما ميام به قول خودت بوس
    دانه اي که سپيدار بود : دانه كوچک بود و كسي او را نمي‌ديد. سال‌هاي سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچک بود. دانه دلش مي‌خواست به چشم بيايد، اما نمي‌دانست چگونه. گاهي سوار باد مي‌شد و از جلوي چشمها مي‌گذشت. گاهي خودش را روي زمينه روشن برگها مي‌انداخت و گاهي فرياد مي‌زد و مي‌گفت: "من هستم، من اينجا هستم، تماشايم كنيد ."

    اما هيچكس جز پرنده‌ها‌يي كه قصد خوردنش را داشتند يا حشره‌هايي كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه مي‌كردند، به او توجهي نمي‌كرد. دانه خسته بود از اين زندگي؛ از اين‌ همه گم‌ بودن و كوچكي خسته بود. يک روز رو به خدا كرد و گفت: "نه، اين رسمش نيست. من به چشم هيچ‌كس نمي‌آيم. كاشكي كمي بزرگتر، كمي بزرگتر مرا مي‌آفريدي." خدا گفت "اما عزيز كوچكم! تو بزرگي، بزرگتر از آنچه فكر مي‌كني. حيف كه هيچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادي. رشد ماجرايي است كه تو از خودت دريغ كرده‌اي. راستي يادت باشد تا وقتي كه مي‌خواهي به چشم بيايي، ديده نمي‌شوي. خودت را از چشم‌ها پنهان كن تا ديده شوي." دانه كوچک معني حرف‌هاي خدا را خوب نفهميد، اما رفت زير خاك و خودش را پنهان كرد.سال‌ها بعد دانه كوچک، سپيداري بلند و با شكوه بود كه هيچكس نمي‌توانست نديده‌اش بگيرد.
    .....سلام عليكم
    استفاده كرديم.
    درپناه حق.موفق وپيروز باشيد
    دانه اي که سپيدار بود : دانه كوچک بود و كسي او را نمي‌ديد. سال‌هاي سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچک بود. دانه دلش مي‌خواست به چشم بيايد، اما نمي‌دانست چگونه. گاهي سوار باد مي‌شد و از جلوي چشمها مي‌گذشت. گاهي خودش را روي زمينه روشن برگها مي‌انداخت و گاهي فرياد مي‌زد و مي‌گفت: "من هستم، من اينجا هستم، تماشايم كنيد ."

    اما هيچكس جز پرنده‌ها‌يي كه قصد خوردنش را داشتند يا حشره‌هايي كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه مي‌كردند، به او توجهي نمي‌كرد. دانه خسته بود از اين زندگي؛ از اين‌ همه گم‌ بودن و كوچكي خسته بود. يک روز رو به خدا كرد و گفت: "نه، اين رسمش نيست. من به چشم هيچ‌كس نمي‌آيم. كاشكي كمي بزرگتر، كمي بزرگتر مرا مي‌آفريدي." خدا گفت "اما عزيز كوچكم! تو بزرگي، بزرگتر از آنچه فكر مي‌كني. حيف كه هيچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادي. رشد ماجرايي است كه تو از خودت دريغ كرده‌اي. راستي يادت باشد تا وقتي كه مي‌خواهي به چشم بيايي، ديده نمي‌شوي. خودت را از چشم‌ها پنهان كن تا ديده شوي." دانه كوچک معني حرف‌هاي خدا را خوب نفهميد، اما رفت زير خاك و خودش را پنهان كرد.سال‌ها بعد دانه كوچک، سپيداري بلند و با شكوه بود كه هيچكس نمي‌توانست نديده‌اش بگيرد.
    .....سلام عليكم
    استفاده كرديم.
    درپناه حق.موفق وپيروز باشيد
    پاسخ

    عليك سلام /چه داستان زيبايي / شما هم موفق باشيد
    + پرستو 

    دلا بيا به سراي علي دري بزنيم
    به خانه اي كه درش سوخته سري بزنيم
    خبر رسيده كه اين روزها علي تنهاست
    بيا به خانه ي بي فاطمه سري بزنيم
    با سلام و عرض تسليت.التماس دعا
    پاسخ

    سلام / من هم از شما التماس دعا دارم/موفق باشي